حسینعلی بالویی که بود؟
شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد ۱۳۴۹ شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در ۱۳سالگی با علاقهمندی فراوان بهعنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا کرد. در عملیات والفجر۸ و فتح فاو از ناحیه پا مجروح شد و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهههای هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال ۶۵ و در عملیات کربلای۴ به شهادت رسید. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص ۱۶ساله عملیات کربلای ۴ که در جزیره امالرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت فرزندشان حالا با او دیدار کرده بودند.
شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد ۱۳۴۹ شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در ۱۳سالگی با علاقهمندی فراوان بهعنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا کرد. در عملیات والفجر۸ و فتح فاو از ناحیه پا مجروح شد و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهههای هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال ۶۵ و در عملیات کربلای۴ به شهادت رسید. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص ۱۶ساله عملیات کربلای ۴ که در جزیره امالرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت فرزندشان حالا با او دیدار کرده بودند.
کرامت شهید بالویی غواص
پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان میگوید برخیز تو شفا یافتهای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.
من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب حیات طیبهاند.
0 نظر